از گنجینه شعر معاصر
نوشته شده توسط : محمد

شعر زیر در قالب قطعه، سروده ی شاعر شهیر معاصر زنده یاد رهی معیری است

که از مجموعه ی سایه ی عمر انتخاب شده است.

رهی معیری

اشک محبت

 

عزم وداع کرد جوانی ز روستای

در تیره شامی از بر خورشید طلعتی

طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر

همچون حباب در دل دریای ظلمتی

زن گفت با جوان که از این ابر فتنه زای

ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتی

در این شب سیه که فرومرده شمع ماه

ای مه، چراغ کلبه من باش ساعتی

لیکن جوان ز جنبش طوفان نداشت باک

دریا دلان زموج ندارند دهشتی

برخاست تا برون بنهد پای از آن سرای

کو را دگر نبود مجال اقامتی

سرو روان چو عزم جوان استوار دید

افراخت قامتی که عیان شد قیامتی

بر چهر یار دوخت به حسرت دو چشم خویش

چون مفلس گرسنه به خوان ضیافتی

با یک نگاه کرد بیان، شرح اشتیاق

بی آن که از زبان بکشد بار منّتی

چون دانه گوهری که بغلتد به روی سیم

غلتان به سیمگون رخ وی، اشک حسرتی

زان قطره سرشک، فرو ماند پای مرد

یکسر ز دست رفت، گرش بود طاقتی

آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست

گفتی میان آتش و آب است نسبتی

این طرفه بین که سیل خروشان درو نداشت

چندان اثر که قطره اشک محبتی

 

منبع : http://adabnameh.blogfa.com





:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 513
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 17 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: